نمی دونم از کجا شروع کنم یا اصلا چه جوری شروع کنم

من از عشق جز سه حرف ع.ش.ق انگار چیز دیگه ای نفهمیدم. دوسش دارم اما تاحالا چه کاری براش کردم !!!

انقدر ذهنم درگیره که نمی دونم به چی دارم فکر می کنم. توی تنهاییهای خودش رهاش کردم. هر روز به خودم میگم نمی بینی چقدر تنهاست چقدر افسرده است اما دریغ...

انگار تو وجودم نیست که گذشت کنم انگار تو وجودم نیست که به کسی محبت بی دریغ کنم...

نمیگم همه کوتاهی از من بوده اما نخواستم یا نتونستم بیشتر از این محبتش رو به سمت خودم جذب کنم.

انگار همه هیجان عشق رو کور کردم. من همه عمر دیر رسیدم اما اینبار نباید تکرار بشه.

خدایا کمکم کن. من دوسش دارم.